دلم از خیلی روزا با کسی نیست...

متن مرتبط با «حس عجیب و غریب» در سایت دلم از خیلی روزا با کسی نیست... نوشته شده است

ولنتاین

  • امروز با آبجیم راه افتادیم سمت راک آن، همون اول سروش زنگ زد و حال و احوال و تبریک ولنتاین!!!گفت میخواستم امروز بیام سمت مرکز ببینمت ولی بابا رفته شمال، باید بمونم دفتر و این حرفا...تهش گفت تو میتونی ب, ...ادامه مطلب

  • عجیب اندر غریب!

  • به خودم قول داده بودم دیگه نیام اینجا چس ناله کنم.... ولی اشتباه کردم!!!! گاهی وقتا مرور همین خاطرات کلیییی حال خوب برای آدم میاره...شایدم نه... الان دو ماه و یه روزه که با سروش کاتم! البته شایدم کمتر, ...ادامه مطلب

  • روزای خوب....

  • بعد از حدود یه ربع که از خیابون 16 آذر بالا رفتیم و سعی میکردیم کاملا طبیعی از درسا صحبت کنیم: -مریم معلومه من چتم؟! تو فهمیدی؟! +من چی؟! معلومه چتم؟! هر بار که همو میبینیم، انگار وسط سکانس یه فیلمیم , ...ادامه مطلب

  • خوبم...

  • مریم هستم 18 سالمه و سه تار و گیتار میزنم رشته ام گرافیکه! همیشه دلم میخواد یه هنرمند کامل بشم...این وبلاگو واسه این درست کردم تا حرف های دلمو چیزایی که توی دلم میگذره ولی هیچ وقت نتونستم به کسی بگمو بنویسم!!!!وبلاگ اصلیم این نیست!!!!پروفایلم فعاله! Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چی بگم والا...؟!

  • گویا نمیشه بیخیال بشم...!اونوقت مثلا وقتی به کلی جوابای باحال فکر میکنی، احتمالا فقط یه جمله ی کوتاه در مقابل تایید حرفات بشنوی!!!!!!!!!!عب نداره...من نیاز داشتم بعد ازون اعتراف ناموفق، در حد کوتاهی باهاش حرف بزنم...همین!عب نداره که دیگه هیچی به روم نزنه و منم بحثی پیش نکشم...اصن بهتر!نمیدونم کی میشه که همه چی یادم بره...؟!ولی یکسره با خودم میگم تو که منو نمیخواستی کاش هیچوقت نزدیک نمیومدی...کاش خیلی صریح بهونه میاوردی و ردم میکردی...اگه واضح رفتار میکردی الان شاید حالم بهتر بود...!اصلا چرا رفتارات این مدلیه؟! ×__×چرا من نمیتونم هیچ حدسی در مورد شرایط و احساساتت بزنم؟!مریم خسته+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 23:59&nbsp توسط مریم  |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آره من همونیم که اتفاقا خیلیم بی جنبس!!!!! :/

  • وقتی پرسیدی "اوریانت پاتوق شده؟" حتی از همین که یه کوچولو حواست به استوریامه، کلی ذوق کردم...خدایا من هنوزم نمیفهمم چجوری جوگیر شدم و اینقدر ساده سریدم؟!(سر خوردم!)چرا دلم میخواد تا صبح بنویسم؟! *__*مریم نفله+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 0:15&nbsp توسط مریم  |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فراموشی...!

  • عجیب از ذهنم رفته... خیلی خیلی عجیب! هفته ای که گذشت خیلی سخت بود ولی الان خیلی حال و احوالم عوض شده! :) انگار یه کابوس بود و تموم شد...! انگار همه چی مثل قبل شده! حتی زیر نظر داشتنای اون...و همچنین زیر نظر داشتنای من! ؛) خوشحالم! :) من احتمالا هیچوقت نمیتونم با کسی باشم چون 19 سال اینجوری بودم و حتی کوچیکترین کرمی هم نریختم... یه زمان این حقیقت برام خوشایند نبود ولی الان خوشحالم...من همین روزمرگی و رهایی رو دوست دارم! :) دارم راست میگم...بی هیچ اغراقی! مریم جدید + نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 0:30  توسط مریم  |  , ...ادامه مطلب

  • برای تو مینویسم...

  • نمیدونم چیزایی که خودم از حرفام فهمیدم رو تو هم فهمیدی یا نه... شاید باورت نشه ولی از بین کلی سناریو که میتونستم درست کنم و بهت بگم تا تاثیرشم بیشتر بشه، من تصمیم گرفتم راستشو بگم... من میدونم خیلی همه چی مسخرس...به خاطر همین مسخره بودنش بود که خواستم بلاتکلیفی مسخره ی از طرف خودمو تمومش کنم...مثلا تو میگفتی نه و منم شاید ازین حرکتت بیشتر از الان خودم ناراحت میشدم و کم کم کار به تغییر حس دوست داشتن به تنفر میکشید و نهایتا تا دو ماه دیگه اوکی میشدم... ولی فکر کنم با این رفتار تو بیشتر از دو ماه لازم باشه! :( من واقعا درگیرت بودم...و هستم...و نمیدونم تا کی اوضاع اینجوری میمونه! ولی حالا که اینجوری شده تمام تلاشمو میکنم زودتر برگردم به حالت عادیم... مثل عقده ایا بلاک و این حرفا نیمکنم ولی فکر کنم دیگه نتونم ببینمت...اگه در آینده کافه ای در کار باشه فقط از دور لایک میکنم و ازینکه میبینم بازم موفقی ابراز خوشحالی میکنم برات! گویا کیک حشیش کوفت نموده ام! +__+ مریم خیلی خسته + نوشته شده در  پنجشنبه هفتم دی ۱۳۹۶ساعت 1:22  توسط مریم  |  , ...ادامه مطلب

  • از دل برود...

  • ابی جان داری کم کم کمرنگ میشی... شاید بهترین کارو کردی...شاید اینجوری بهتر فراموشت کنم! :) مریم خنثی + نوشته شده در  شنبه نهم دی ۱۳۹۶ساعت 2:36  توسط مریم  |  , ...ادامه مطلب

  • دو هفته پیش...

  • دو هفته پیش با آبجیم و سارا و مریم رفتیم کافه پرستیژ...مثل خیلی جاها یه دیوار یادگاری داره! هممون روی یه کاغذ یادگاری نوشتیم و منم اینو نوشتم: "ابراهیم که کافه میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه کافه ابراهیم گرفت برگرد بچم! :) " خل شدما...کپشن دوستش بود که با هم رفته بودن کافه! سه شنبه با خیال آسوده تصمیم به فراموشی گرفتم اما زارت همون شب دوبار استوریمو ریپلای کرد! امروزم با پیج کافش اومد و کلی از پستامو لایک کرد... اون میدونه که اون مریمی که توی فالویینگاشه و ازش خوشش میاد، منم... آبجیم و سارا میگن داره نخ میده!(اولین باره که سارا و آبجیم نظرشون یکیه!) نمیدونم تهش میخواد چی بشه...از سه شنبه که با حرفای آجی قانع شدم، دیگه به بقیش اهمیتی نمیدم...شاید حالم خیلی خوب نباشه و یهو دلم بگیره, ...ادامه مطلب

  • چی شدم یهو؟!

  • خب راستش از وقتی که استوریامو ریپلای میکنه حس خوبی ندارم...ینی نه اینکه حس بدی داشته باشما ولی خوشحال نیستم! فقط در لحظه خوشحال میشم...انگار هفته ی پیش واقعا دل کندم! شبیه این داستانای آموزنده شده...مثلا یه پسری عاشق یه دختره میشه و براش شرط میذارن که برو فلان کارا رو انجام بده...بعدش پسره همه رو انجام میده و موفق میشه ولی وقتی که میخوان دختره رو بدن بهش، قبول نمیکنه و میگه من با عشق دختر شما، یه چیز ارزشمندتری رسیدم و این حرفا!!!! البته که من خیلی به چیزای ارزشمندی نرسیدم...شاید یه سری چارچوب مسخره رو کنار گذاشتم ولی سیگاریم شدم! :| دیروز واقعا دیگه داشتم عن سیگار کشیدنو درمیاوردم! :/ تقصیر ابی نیست که سیگاری شدم...همش به خاطر جوگیر شدن خودمه ولی حالم ازینکه میگم اگه اون بخواد ب, ...ادامه مطلب

  • وای خدایا :دی

  • از پریشب تا حالا طی گشتنام توی پیجای آشناهاش، یه عکس ازش پیدا کردم که داره میرقصه و همزمان گوشیش دستشه...خیلی عکس داغونیه!!!! اصلا بدجوری سوژه شده! ^__^ منم یه استوری گذاشتم و با یه همچین فیگوری یه نقاشی کشیدم! واقعا فهمیدن اینکه خودشه فقط برای کسایی که از قضیه خبر داشتن آسون بود...نمیدونم چی شد فهمید!!!! فقط اون لبخندش و عینکش خیلی ضایع بود! ریپلای زد و استیکر متفکر فرستاد...فکر کنم فهمید! :| پرسیده پسره یا مرده؟! (آخه خدایی این سواله؟!) منم گفتم دختره که موهاش کوتاهه! :/ تا حالا تو عمرم انقدر مسخره کسی رو قانع نکرده بودم...تابلو بود خودشه! :دی اصلا نقاشی من مو هم نداشت...اصلا هیچ نشونه ای از دختر یا پسر بودن نداشت لامصب! :دی سارا میگفت در جوابش میگفتی نمیدونم داداش تا حالا با ک, ...ادامه مطلب

  • این وابستگی مسخره...

  • بدجوری وابسته شدم! :/ در حدی که اعصبامو بهم میریزه...! مریم نفله,وابستگی ...ادامه مطلب

  • چقد عاشق بودم...! :/

  • خب یکی از مواردی که باعث تعجب من میشه، خوندن پستای اینجاست! من واقعا اینقدر عاشق بودم؟! چرا ته دلم میگه نبودم؟! شاید از عشق توقع دیگه ای دارم... نمیدونم...سر حرفای دیشبم به آبجیم و سارا هستم! "من هیچی نمیدونم و قدرت تشخیص هیچی رو ندارم!" , ...ادامه مطلب

  • فور گتینگ...

  • در حال فراموش کردن...! فقط نمیدونم چرا از وقتی که چنین تصمیمی گرفتم، یکسره داره استوری میذاره! خیلی دیگه داره میاد توی چشمم... امروز حالم خوبه! :دی مریم معمولی + نوشته شده در  شنبه هشتم مهر ۱۳۹۶ساعت 13:38  توسط مریم  |  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها