دلبری میکنه! :)

صبح پاشدم...صبح که نه! ساعت 12

فقط با فکر خوابی که دیدم...فقط میخواستم یه نخ سیگار بکشم!!! :/

خواب خیلی قشنگی بود...انقد باهم خوب بودیم که نگم اصن!

همین مقوله تا شب حال خوب برام نذاشت...

تا همین یکی-دو ساعت پیش که پی ام داد و حال و احوال! :)))

چند روزی خبری ازش نبود...خیلی غصه م گرفته بود! در حد خفگی! :/

بهم گفت نقاشیتو زدم به دیوار اتاقم، فک نکنی بی ذوقما...این چند روز خیلی امتحان داشتم! :)))

عوضی دلبری میکنه! ^__^

قرار شد فردا همو ببینیم...اصن حالم ازین رو به اون رو شد! :)))

تازه گفت اجرای پنجشنبه میومدی و اینا...منم درسمو بهونه کردم...حالا واقعا درس داشتم ولی اگه میخواستم برم، واقعا مشکلی با درسم نداشتم...مشکل وجود پرهام بود! :/

اونم گفت ولی اجراهای بعدیم بیا!!!!! ^__^

وای خدایاااااا...ینی اون میدونه که تک تک این حرفاش، انقد واسم با ارزشه؟!

هعیییی روزگار...اون روزایی که همیشه بود، قدر ندونستم...حالا الان همه چی صد برابر به چشمم میاد!!!

اگه میشد یه معجزه ای بشه و به این سروشی که وقتی فقط پیش خودمه تافت بزنم تا همیشه همینطوری بمونه، راضی بودم 100 سال براش صبر کنم تا مال خود خودم بشه...

چه برزخیه! :)))

ولی بازم برزخ از جهنم قشنگتره...راحتتره!

فردا چی بپوشم؟! :)

مریم خوب

دلم از خیلی روزا با کسی نیست......