عجیب اندر غریب!

ساخت وبلاگ
به خودم قول داده بودم دیگه نیام اینجا چس ناله کنم....

ولی اشتباه کردم!!!!

گاهی وقتا مرور همین خاطرات کلیییی حال خوب برای آدم میاره...شایدم نه...

الان دو ماه و یه روزه که با سروش کاتم!

البته شایدم کمتر...آخه این وسط هی حرف زدیم، بیرون رفتیم و...

خیلی داغون شدم، خیلی عوض شدم، در کل در حال حاضر زندگیم ازین رو به اون رو شده!!!!!!!!

یه ماه و نیمه که سرکار میرم...توی اورینت دوست داشتنیم! :)))

دیروز کنکور کارشناسی دادم...بدون یه کلمه درس خوندن!

موهامم پسرونه زدم!!!

اول از همه بگم شدیدترین دعوای من و سروش، بعد از رفتن به خونه ی مازیار اینا بود که کلی سوتفاهم پیش اومد و جفتمون ریدیم به هم!

ینی بیشتر به خاطر این بود که سروش همه چی بهش برمیخوره وگرنه روز خیلی خوبی بود ولی خب دو روز بعد از دماغم دراومد!!!!

خیلی دوست داشتم که حال میداشتم و از خاطرات اون روز میگفتم...

کاش یه جایی ثبتشون کرده بودم! :(

حالا سعی میکنم یه ذرشو بگم...

اون روز موهامو زدم و بعدش رفتیم پیش سروش و مازیار...چارتایی رفتیم خونه ی مازیار اینا!!!!

کلی تفریحات گوگولی داشتیم...فوتبال بازی کردیم، مثه همیشه با غرغر الویه خوردیم و اما گل!!!!!!!

توی چتی فیلمای ایرج ملکی رو دیدیم...مازیار با گیتارش، آکورد آهنگ امام علی رو میزد و سروش باهاش دکلمه میگفت!!!

یه ذره که گذشت، سروش آهنگی که برام ساخته بودو با مازیار اجرا کرد...خیلی خوب بود...انقد خوب که باهاش گریه میکردم و شعرشو زمزمه میکردم!!!

بعدش بغلش کردم...خیلی حس خوبی برام داشت! ^__^

همینطوری شاد و شنگول بودیم که ابر سیاه اومد! :///

ینی این پرهام عین دیوانه سازا میمونه...هممون پنچر شدیم!!!

سروش صدام زد که برم توی یه اتاق دیگه پیشش...خواست ببوستم، ولی اینکارو که کرد، بهش گفتم من به خودم قول دادم! :|

(مثلا اینکه بیخیالش بشم و این حرفا!!!!)

خب شب قبلش من باهاش حرف زدم و گفتم یهو دلم تنگ شده و این حرفا...و اون دقیقا مثل این یه ماه و خورده ای، چیزشرای خودشو تحویلم داد...باید صبر کنیم، هر سلامی یه خدافظی داره و این دری وریا!!!!

در حدی سرد حرف میزد که با خودم گفتم این اصن دیگه دوستمم نداره! ¤__¤

درسته که توی چتی الکی گفتم که قول دادم...ینی قول نداده بودم! فقط یهو تصمیم گرفتم تغییر کنم که رفتم موهامو زدم و اینا!!!!

اونم بهش برخورد و این شد که یه دعوای حسابی کردیم و تقریبا دیگه باهم اصن حرف نمیزدیم!!!!

تا اینکه قرار شد آبجیم باهاش بره بیرون و ازش شیرینی گواهینامشو بگیره...قرار بود همگی باهم بریم و اون شیرینی بده ولی به خاطر اوضاع تخمی ای که درست شده بود، فقط با آبجیم رفت....حالا این چند روز که میخواستن قرار بذارن که برن، من بدجوری بهم ریخته بودم و کارم این شده بود که شب و روز گریه کنم! -__-

خلاصه که این سه هفته فقط دو-سه بار استوری همو ریپلای زدیم تا دیروز!

دیروز بعد کنکور قرار شد گل بزنیم و اینا!!!!

منم حسابی روی خودم کار کردم که جوری رفتار کنم که نه به نظر بیاد گارد دارم و نه هیچی...خیلی دوستانه!!

رفتیم اول توی کافه(خیلی خفن بود...کافه شوکا!!!!) که ناهار بخوریم...ولی سروش گفت همینجا یه دور گل بزنیم!

گل که زدیم، من بدجوری افتاده بودم روی فاز خنده و حتی نمیتونستم یه قاشق غذا بخورم!

سروش گفت مریم میخوای بریم توی حیاط یه سیگار بکشیم؟!

منم پاشدم باهاش رفتم...به قدری همه چی توی نظرم خوشگل و عالی شده بود که دلم میخواست زمان وایسه...حتی الانم که بهش فک میکنم، به نظرم دیروز و اونجاهایی که رفتیم اصلا وجود خارجی نداشتن! ^__^

توی حیاط یه موزیک چینی داشت پخش میشد و من واقعا اونجارو شبیه محله های چینی میدیدم...حتی به سروشم که گفتم خیلی خوشش اومده بود و تایید میکرد!

برگشتیم و من همچنان نمیتونستم راحت غذا بخورم ولی هرجور شده بود خوردم...لعنتی پاستاش خیلیییی خوشمزه بود! ♡__♡

یکمی دورهمی چرت و پرت گفتیم که سروش خواست بره بیرون و منم یکمی سردم شده بود، باهاش رفتم!

این دفعه نشستیم روی یه نیمکت که ته حیاط بود...من همش این جمله رو میگفتم "چقد حال میده!"

اصلا یه دنیای عجیبی بود...شاید به جد بتونم بگم خفن ترین چتیم بود!!!

سروش دوباره ازون آهنگ خوباش گذاشته بود...

گفت چشمامو ببندم...دقیق یادم نیست ولی بحث ستاره و این حرفا بود!

یهو یه بوس کوتاه کرد...گفت این همون ستارهه بود که اومد!

دوباره بحث این بود که امروز خاطره ی خفنی از بعد کنکورم داره میشه و این حرفا!!!

گفت یه پیشنهاد میدم که البته فک کنم ردش کنی، ولی خیلی خاطره ی بعد کنکورتو خاص میکنه و این حرفا!!!!

گفتم چی؟!

گفت مثلا میتونی بوسم کنی!

با همه حواس پرتیم گرفتم چی میگه ها ولی گفتم لپتو بوس کنم؟!

خلاصه که بوس اتفاق افتاد...اونم توی دومین ماهگرد کاتمون! :||||

خیلی عجیبه...یه کافه مگه چقد میتونه دنج و خفن باشه که توش چت کنی، بوس بدی ولی اصلا آب از آب تکون نخوره؟!

یکمی گذشت و ازینکه حالش گرفته بوده گفت...بعدش تشکر کرد برای امروز و اینا!!!!

یه بار دیگه هم بوسم کرد...که با آهنگ راکی که از گوشیش پلی شد، جفتمون خندمون گرفت...میگفت خیلیی باحال بود! :دی

ولی واسه من شیرین ترین بخشش، اونموقعی بود که صورتمو ناز میکرد! :)))

بعدشم که رفتیم توی ایستگاه اتوبوس تا مریم بیاد و بعدشم آوانسن!!!!

آوانسنم خیلیییی حال داد...اونجا یکمی فس شده بودیم ولی صندلیاش خیلی محشر بودن...لم داده بودیم و انگار توی یه دنیای دیگه بودیم...فوق العاده بود!!!

این پسرعموی سارا هم که دو روزه با من فاز برداشته بود، هی زنگ میزد و اس ام اس میداد...گوشیم یه بار افتاد دست سروش، شاید دیده باشه!

البته سارا هم انقد جلوی سروش گفت برین بهش و این حرفا که کلا قضیه ی حاج علی لو رفت...میدونم اهمیتی نداره ولی انگار دوست دارم که اهمیت داشته باشه! :/

هر چی از خاطره ی دیروز بگم، کم گفتم!!! :))))

بازم که اومدم خونه، سروش ازم تشکر کرد...دلم میخواست میشد که همیشه همینطوری باعث بشم حالش خوب باشه و از احوالات تخمی دربیاد ولی...ولی همه چی تموم شده به جز این حال عجیبی که همچنان واسه من مونده!!!!

اصن شاید از دیروز تا حالا ذره ای به چیزایی که دیروز اتفاقا افتادن، فکرم نکرده باسه...هوم؟!

میدونم آدم رابطه و چمیدونم کشوندن طرف دنبال خودم نیستم...میدونم که رابطه های امروزی خیلی چیزا مثل سکس و این حرفا لازم دارن که من پایه ش نیستم، ولی دلم میخواست یکیو داشته باشم که جنس توقعاتش، مثل خودم بود...جنس محبتاش مثل خودم بود...

سروشو واقعا دوست داشتم و همچنان فک میکنم که دارم ولی نمیتونم نگهش دارم چون همجنس هم نیستیم!

دیگه حال ندارم هر شب براش گریه کنم، غصه بخورم و این حرفا...ولی الان که چتیم کاملا پریده، یکمی بغض حس میکنم، طبیعیه؟!

گاهی وقتا به این فک میکنم که یکمی همجنس هم بودیم، چطوری میشد؟!

میشد مثل رابطه های امثال پرهام و مازیار، یا مثل ممد بلوریج؟!

نمیدونم...ولی همیشه به نظرم مثل پرهام و مازیار میشه...اگه ممدم اونطوری شد، چون از اول دست گذاشت روی مرضیه و یه راست رفت جلو!!!

بگذریم...خلاصه که یه روز به شدت دوست داشتنی رو تجربه کردم...

به قول آبجیم باید به چشم سفر بهش نگاه کرد...آدما بعد سفر از خاطراتشون میگن و خوشحالن، اگه بعد رابطه هم از خاطراتشون بگن و خوشحال باشن، حالشون خیلی بهتره! :))))

سخته ولی شاید بشه...

مریم معمولی

دلم از خیلی روزا با کسی نیست......
ما را در سایت دلم از خیلی روزا با کسی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrooz-neveshtea بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 22:04