ولنتاین

ساخت وبلاگ
امروز با آبجیم راه افتادیم سمت راک آن، همون اول سروش زنگ زد و حال و احوال و تبریک ولنتاین!!!

گفت میخواستم امروز بیام سمت مرکز ببینمت ولی بابا رفته شمال، باید بمونم دفتر و این حرفا...تهش گفت تو میتونی بیای؟!

منم یه ذره چس کردم و اینا...ینی میشه گفت اصلا دلم نبود برم چون هنوز دلگیر بودم!!!

ولی به آبجیم که قضیه رو گفتم، میگفت آره خب این توی فکرش برنامه داشته و روز ولنتاین بهت زنگ زده و این حرفا!!!(البته شاید چون کامل نمیدونه چی بینمونه، اینطوری گفت!!)

خلاصه من همچنان به برق بودم و بهش حتی خبر ندادم میام یا نه!

باز خودش زنگ زد و اینا...در نهایت دل چرکینی رفتم!

اوممم ینی حس میکردم اگه نرم، خیلی فازم بدتر باشه! :|

بعد از کلی ترافیک و اینا، رسیدم...و دقیقا یه مشتری اونجا بود!!!

یکمی نشستیم به حرف زدن و سیگار و چای و شکلاتای قلبی که دوست دوران دبستانش براش آورده بود!

خیلی حرفای عادی ای میزدیم و گوگولی و آروم!

دلم از خیلی روزا با کسی نیست......
ما را در سایت دلم از خیلی روزا با کسی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrooz-neveshtea بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 13:12