ینی دوتاشون!
اولیو میگم که حس بدی داشت...عصبی شده بودم عین چی داشتم غذا میخوردم!
دومی خیلی خنده دار بود!
داشتم بابای یه بنده خدایی رو اغفال میکردم!
فک کنم میخواستم خودمو خیلی قابل قبول نشون بدم تا منو برای پسرش بگیره!
البته باباهه خودشم خیلی خوبه!!!
خخخخخ فکر میکنم دیگه دارم کاملا به نارین شبیه میشم!
آه مریم اف برتو!!!
مریم متعجب از خواباش
دلم از خیلی روزا با کسی نیست......برچسب : نویسنده : mrooz-neveshtea بازدید : 15