اون دنیای مهربون...

ساخت وبلاگ
یه زمانی راضی شده بودم به زندگی توی دنیای خیال...

همه ی اتفاقای خوب و ایده آل توی ذهنم شکل میگرفتن و منو خوشحال میکردن!!!

آدمای مهمی پا به زندگیم میذاشتن...گاهی اوقات توی خیابون هم باهاشون قدم میزدم...

عاشقشون میشدم...ازشون دلخور میشدم...

خلاصه همون چیزای ایده آل!!!

همون معشوقه ای که میخواستم...

همون جمع دوستانه ای که همیشه دنبالش بودم...

همون جاهایی که همیشه توی تصورم، توشون آرامش داشتم...

کم کم به این دنیا عادت کردم...

کم کم عاشق وقتایی شدم که تنها توی خیابون قدم میزنم و با گوش دادن به هر آهنگی، خودمو توی اون دنیا با اتفاقات متفاوت میدیدم...

حتی اتفاقای بد این دنیا هم ایده آل بودن!!!

گذشت...

گذشت...

گذشت...

خیلی چیزا بهم ریخت...

چرا؟!

چطوری؟!

یه مشکل بزرگ وجود داشت...

"بزرگ شدن!"

من نمیدونستم که یه روزی بزرگ میشم...

یه روزی میاد که من، من نیستم!!!

خیلی حرفه...

من عوض میشه...پا به سن میذاره...پا به جاهایی میذاره که اون دنیای ایده آل هیچجوره توی ذهنش جا نمیگیره!!!

توی یه برحه ی کوتاه حیقیت مثل پتک توی سرت میخوره و مجبورت میکنه که بیدار شی!!!

الان بیدار شدم...

با یه دنیا تنفر...یه دنیا اتفاق و آدمای ناقص...

انگار توی بیداری کلمه ی "ایده آل" معنی نشده!!!

فرهنگ لغت دنیای بیداری بی رحمه...خیلی بی رحم!

مریم بیدار

دلم از خیلی روزا با کسی نیست......
ما را در سایت دلم از خیلی روزا با کسی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrooz-neveshtea بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 0:28