چقد عاشق بودم...! :/

ساخت وبلاگ
خب یکی از مواردی که باعث تعجب من میشه، خوندن پستای اینجاست!

من واقعا اینقدر عاشق بودم؟!

چرا ته دلم میگه نبودم؟! شاید از عشق توقع دیگه ای دارم...

نمیدونم...سر حرفای دیشبم به آبجیم و سارا هستم! "من هیچی نمیدونم و قدرت تشخیص هیچی رو ندارم!"

من نمیدونم پشیمونم یا نه ولی از بلاتکلیفی بیزارم...اتفاقی که افتاد، احتمالا باعث میشه که دیگه هیچوقت نبینمش ولی از بلاتکلیفی بهتره!

امشب سیگار کشیدم! :/

صد در صد به خاطر اون نبود...فقط دلم خواست!

دیشب به این فکر کردم که چرا همیشه به این فکر میکنم که بعدا بگم "توی کل عمرم لب به دود نزدم؟!" این واقعا کسل کنندست...به جاش میتونم بگم "وقتی 18 سالم بود سیگار کشیدم!"

امشب با سارا حرف زدم...

از رویاهای بزرگم گفتم:

-میدونی سارا یه زمان خیلی نقشه میکشیدم...با خودم میگفتم طراح وبتون میشم و مثل ژاپن و کره حسابی پیش میبرمش و توی ایرانم مرسومش میکنم و اگه بتونم یه کتاب در این مورد مینویسم!(یکسره رویای شهرت و دیده شدن!) یه ذره که گذشت گفتم این رویا دیگه زیادی زیاده...میتونم یه کتاب کمیک درست کنم که داستان و تصویرسازیاش از خودم باشه...زمان که گذشت فهمیدم آدمش نیستم...فکر کردم شاید اینکه خودمو توی موقعیتا و مکانای مختلف تصویرسازی کنم و همچنین با طراحی جلد و لوگو پول کافه رفتنمو دربیارم، خوب باشه...این شد هدف من توی رشته ام(میگم رشته ام چون به غیر ازینا همیشه رویای یه کافه ی صمیمی با آبجیم و سارا رو داشتم و دارم!) خلاصه من ازون رویای بزرگ به این هدف کوچولو و نقلی رسیدم ولی قوانین و چارچوبی که تعیین کرده بودم برای خودم یا به قول سارا اشل هام، همونایی موندن که برای بزرگترین رویام تعیین کرده بودم و این شده بود یه اختلاف بزرگ و گیج کننده!

نتیجه: هدف من کاملا خسته و نفله ست پس نیازی به اون چارچوبا نیست!

(و اینگونه شد که طی دو روز "تصمیم اعتراف" و "دود" به دست مریم انجام شدند!)

مریم جدید

+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 1:0&nbsp توسط مریم  | 

دلم از خیلی روزا با کسی نیست......
ما را در سایت دلم از خیلی روزا با کسی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrooz-neveshtea بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 13:27